سلام دوستان
مدتها بود که بیخبر بودم واز دنیای رنگارنگ دور بودم . راستش درگیر امتحانات بودم.....
ازم نپرسید که چه طور شد که دلم خونه...
برای بار دوم این ترم هم مشروط شدم اصلا باورم نمیشه...چ
اینقدر درس خونده بودم که فکر میکردم از شاگرد اول کلاسمون هم بالا میزنم...
اما حیف که نشد...
تا همین چند ساعت پیش هم قاطی و عصبانی بودم اما چه باید کرد؟
سلطان غم هر چه تواند بگو بکن من بردهام به باده فروشان پناه از او
سلام دوستان
امیدوارم حالتون خوب دلتون خرم و لبتون پر خنده باشه.
بی تو درمییابم
چون چناران کهن
از درون تلخی واریزم را
کاهش جان من این شعر من است
آرزو میکردم که تو خواننده شعرم باشی
که تو خواننده شعرم باشی
راستی شعر مرا میخوانی؟
نه دریغا هرگز
باورم نیست که تو خواننده شعرم باشی
کاشکی شعر مرا میخواندی؟!!!
بیتو چیستم؛
ابر اندوه
بیتو سرگردانتر از پژواکم
در کوه!
گردبادم در دشت
برگ پاییزم در پنجهی باد!
بیتو سرگردانتر از نسیم سحرم
از نسیم سحر سرگردان
بیسر و بی سامان
بیاشکم؛
دردم؛
آهم،
آشیان برده ز یاد مرغ درمانده به شب گمراهم
بیتو خاکستر سردم، خاموش،
نتپید دیگر در سینهی من، دل با شوق
نه مرا بر لب، بانگ شادی،
نه خروش
چه کسی میخواهد من و تو ما نشویم؟!
خانهاش ویران باد
من اگر ما نشوم
تنهایم
تو اگر ما نشوی
خویشتنی
از کجا که من و تو
شور یکپارچگی را در شرق
باز برپا نکنیم
از کجا که من و تو
مشت رسوایان را
وا نکنیم
من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه بر میخیزند
من اگر بنشینم
تو اگر بنشینی
چه کسی برخیزد؟
تولد من
سلام
فردا تولدمه. بنابراین سرم خیلی شلوغه.
فقط خواستم بگم به یادتونم.
بفرما کیک و شیرینی!!!
سلام
خیلی وقت بود که سر نزده بودم. با خودم فکر میکردم برای نوشتن باید مطلب مفید و جدیدی داشته باشم که برای خوانندههام، برای دوستان و این خونه ارزش خاصی داشته باشه.
فکر میکردم به اینکه چی بنویسم و رسیده بودم به اینکه من هیچ مطلبی برای نوشتن ندارم. منکه هزارتا دفترچه خاطرات پر شده با جمله قلمبه سلمبه و چند تا دفتر شعر که از شعرهای خودم و بقیه پر شده بود. حالا به جایی رسیدم که هیچ حرفی برای نوشتن نداشتم.
چه ساده و چه سنگین...
تو همین همینگیر و دار دست و پام میزدم که یکی به دادم رسید و گفت: عزیزم... خوب میشی! این چیزی که تو گرفتارش شدی اسمش بحران هویت در وبلاگه. همه دچارش میشن. فکر نکن بیماری ناشناختهای داری و بهم امید داد که دفهی بعد حتماً مطالب قشنگتری مینویسی.
نمیدونم شاید راست گفت، شایدم منو دلداری د اد. ولی به هر حال منتظر نوشتههای قشنگ باشید.
سلام دوستان
خیلی وقت بود که چیزی تازه ننوشته بودم و یا به قول بچهها نوشتنم نمیومد.
اتفاقاتی افتاده اما نه مجال گفتنش هست و نه جاشه.
میدونید یه وقتهایی از ته دل یه چیزایی رو میخوای تموم آرزوهات به اونا بسته شده به هر کسی متوسل میشی که این اتفاق بیفته یه وقتایی هم سر خدا شاکی میشی که چرا نشد. اما یه کم که میگذره حکمتش رو تازه میفهمی.!
حتماً برای شما هم پیش اومده و میدونید دارم چی میگم....
یه دوستی داشتم همیشه بهم میگفت اگه چیز خوبی از دست دادی حتماً بهتری وجود داره و به دستت میاد اون روزها معنای حرفش رو نمیفهمیدم و تول دلم بهش میخندیدم که خوشخیاله شانس یهبار در خونه آدم رو میزنه...
اما حالا میفهمم، بهتری هم وجود داره...
ارادتمند شما.