دختر سرما

من دوست هستم با آسمان و زمین آمده ام تا سرما را با بهار آشتی دهم.

دختر سرما

من دوست هستم با آسمان و زمین آمده ام تا سرما را با بهار آشتی دهم.

سکوت سرشار

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

خودت خوب میدانی...

میخواستم که پاسخت را ندهم اما نتوانستم

گفتم آنچه را که نباید میگفتم

و

تلاشهای رو به سوی فراموشیمان به باد رفت.


نمیدونم چرا اینروزا اینقدر گریه میکنم..

من اصلا اهل گریه نبودم.چی میشد و یا چه مشگل حادی بود که منو وادار میکرد که گریه کنم.

اما انگار اینروزا دل نازک شدم.

یادش داره خفه ام میکنه

همش یاد اون سالهای با هم بودن و روز تولدم میافتم...هرچی به روز تولدم نزدیک میشم بدتر میشم.

شکست عهد منو و گفت هر چه بود گذشت      به گریه گفتمش اری چه زود گذشت

بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید            تو رفتی و بهار رفت و هر چه بود گذشت

 

از نداشتن ناراحت نیستم

دلم تنگ شده فقط همین..

چون داشتنش کار درستی نبود.

خب خدا نخواسته بود دیگه همین.


چه مرگی...

نمیدونم چه مرگم شده..

حالم هیچ خوب نیست ...دلم میخواد سیر گریه کنم..

اما گریه ام نمیاد...

سر کارم هم هستم..چیکار کنم...

خیلی وقته که گریه نکردم

اصلا نمیدونم چرا میخوام گریه کنم

زندگیم؟کارم؟قرض و قوله ها؟ تو؟ اوکه رفت؟ دل شکسته ام؟حرفهای دیگران؟

اصلا مگه چیزی برای گریه هست؟

اصلا گور پدر این زندگی


بدجنسی

داشتم به این فکر میکردم که یه وقتایی ما آدمها چقدر میتونیم بدجنس باشیم و دیگران رو تا جایی که دوست داریم و لذت ببریم آزار بدیم...

داشتم به یه بدجنسی بزرگ فکر میکردم و لبخند روی لبام نشسته بود صحنه اش اینقدر برام قشنگ بود که بی اختیار نیشم تا بناگوشم باز شده بود و همه میفهمیدن که دلم داره غنج میره از این فکرایی که میکنم البته نمیدونستن که چه فکری دارم.

حیف نذاشت در حقش بدجنسی کنم وگرنه روز خیلی خوبی داشتم..

حیف که نذاشت..

حالا نمیدونم شایدم شد..

خب راستش زیادم به من ربطی نداره من مقصر نیستم میخواست خودش هی به دست و پام نپیچه 

جواب کلوخ انداز سنگ است

ازمایش

این روزا اینقدر سرم شلوغه که نمیدونم دارم چه غلطی میکنم..

دوستان ببخشیدا اما واقعا خودمم نمیدونم چه غلطی میکنم..

دیروز یکی از دوستام اس داده که امروز کجا چطور با کی قرار داری؟

خودمم خندیدم..

این همه شلوغی توی این روزا خیلی عجیبه..

میگم نکنه دارم آزمایش میشم و خودم خبر ندارم؟

انگار یه سری طناب و طنجیر به دست و بالم بسته شده و سنگینم کرده میخوام ازشون خلاص شم.

دارم تلاش میکنم

دعام کنین