دختر سرما

من دوست هستم با آسمان و زمین آمده ام تا سرما را با بهار آشتی دهم.

دختر سرما

من دوست هستم با آسمان و زمین آمده ام تا سرما را با بهار آشتی دهم.

باز من و کلافهای سردرگم

میگویم دوستت دارم

اما فقط لبخند میزند خشک و سرد و بی روح

از خودم بیزارم نباید بگویم که دوستت دارم

خب دارم نگویم

مدام درگیرم

بین این گفتن و نگفتن

آشکارا از دوست داشتن میگریزد و آزرده میشوم

نمیخواهد بگویم شاید هم دوستم ندارد

دوست داشتن که اجباری نیست

کسی جرمی نکرده گر به ما اینروزها عشقی نمیورزه

بهایی داشت این دل پیشترها که نمی ارزه

تولد تولد تولد

دست دست بیا بیا

بزن ببزن

تولدم مبارک مبارک

مبارک

من خیلی خوشحالم

بخاطر تولد

صبح که میرفتم سر کار عین ادمهای خود شیفته رفتم یه شاخه گل رز سفید خریدم و با تزئیناتش گذاشتم رو میزم

خدا رو شکر کسی نپرسید کی بهت هدیه داده چون حتما اگه میگفتم خودم خریدم به سلامت عقلم شک میکردن

از شما چه پنهون این روزا اصلا یه طوریه ام...

گمونم عاشق شدم

توی یه خلا هستم

یه روز خوبم یه روز بدم

امان از اون روزایی که هوایی به سرم بزنه...

بگذریم

خلاصه...اینکه من متولد شدم توی یه روز خاص...

اصلا خودمم خاصم اتفاقاتی که برام هم میافته خاصه

از بچگی عاشق باز کردن نخها و کلافهای بهم پیچیده بودم خب معلومه زندگیمم همین میشه دیگه

بازم خدا رو شکر ناراضی نیستم


سکوت سرشار

سکوت سرشار از ناگفته هاست...

خودت خوب میدانی...

میخواستم که پاسخت را ندهم اما نتوانستم

گفتم آنچه را که نباید میگفتم

و

تلاشهای رو به سوی فراموشیمان به باد رفت.


نمیدونم چرا اینروزا اینقدر گریه میکنم..

من اصلا اهل گریه نبودم.چی میشد و یا چه مشگل حادی بود که منو وادار میکرد که گریه کنم.

اما انگار اینروزا دل نازک شدم.

یادش داره خفه ام میکنه

همش یاد اون سالهای با هم بودن و روز تولدم میافتم...هرچی به روز تولدم نزدیک میشم بدتر میشم.

شکست عهد منو و گفت هر چه بود گذشت      به گریه گفتمش اری چه زود گذشت

بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید            تو رفتی و بهار رفت و هر چه بود گذشت

 

از نداشتن ناراحت نیستم

دلم تنگ شده فقط همین..

چون داشتنش کار درستی نبود.

خب خدا نخواسته بود دیگه همین.


چه مرگی...

نمیدونم چه مرگم شده..

حالم هیچ خوب نیست ...دلم میخواد سیر گریه کنم..

اما گریه ام نمیاد...

سر کارم هم هستم..چیکار کنم...

خیلی وقته که گریه نکردم

اصلا نمیدونم چرا میخوام گریه کنم

زندگیم؟کارم؟قرض و قوله ها؟ تو؟ اوکه رفت؟ دل شکسته ام؟حرفهای دیگران؟

اصلا مگه چیزی برای گریه هست؟

اصلا گور پدر این زندگی


بدجنسی

داشتم به این فکر میکردم که یه وقتایی ما آدمها چقدر میتونیم بدجنس باشیم و دیگران رو تا جایی که دوست داریم و لذت ببریم آزار بدیم...

داشتم به یه بدجنسی بزرگ فکر میکردم و لبخند روی لبام نشسته بود صحنه اش اینقدر برام قشنگ بود که بی اختیار نیشم تا بناگوشم باز شده بود و همه میفهمیدن که دلم داره غنج میره از این فکرایی که میکنم البته نمیدونستن که چه فکری دارم.

حیف نذاشت در حقش بدجنسی کنم وگرنه روز خیلی خوبی داشتم..

حیف که نذاشت..

حالا نمیدونم شایدم شد..

خب راستش زیادم به من ربطی نداره من مقصر نیستم میخواست خودش هی به دست و پام نپیچه 

جواب کلوخ انداز سنگ است