-
باران بارید....
یکشنبه 28 آذرماه سال 1389 11:47
دلم گرفته بود و نامه ای بدین شرح نوشتم: چگونه میتوان کسی را فراموش کرد که حتی در خصوصی ترین لحظات زندگیت حضور دارد و یادگاری از او هست و تورا به یاد او میاندازد. به کجای این شهر پناه ببرم که ترا فراموش کنم که تو چون نفس با منی.. مگر مردن بتواند این بودن و یاد را از من دور کند و محو... و من آزاد آزاد باشم از یاد تو....
-
ذلم برایت تنگ است تو چطور؟
جمعه 12 آذرماه سال 1389 20:47
امروز برایت دلتنگم مثل ابیرهای بارانی اما چیزی از جنس امید روی دلم سایه نداخته است... خدایا حسابی مراقب خودت باش اخه من و اون جز تو کسی رو نداریم
-
عیدتون مبارک
پنجشنبه 4 آذرماه سال 1389 16:27
سلام عیدتون مبارککککککککککککک هوهو تولدت داداشم هم بود.اخه خودش یادش رفته بود که روز تولدشه. اون که همیشه از ۱ هفته قبل مارو زیر نظر داشت تا بفهمه براش کادو چی میخوایم بخریم... حال و روزم هم بد نیست سرکار میرم و مشغولم از ۶ صبح تا ۷ شب خسته و خسته. هستم. اما بازم بهش فکر میکنم.دلم براش تنگ شده نمیتونم اینو حاشا کنم از...
-
گاهی باید صبر کرد
یکشنبه 16 آبانماه سال 1389 20:47
نمیدونم ارون روزهایی که میگفتم دارم میرم چرا اینقدر سرد و بی احساس بودم. به لحظه رسیدن که رسیدم دست به قران برم و تفال زدم. چی حدس میزنید. داستان موسی و خضر اومد... و گفت صبر کن و سر عهدت بمون خدا جزای صابران را میدهد بیشتر از صبر آنان.. خب منم موندم که چه کنم.. با این همه سردی توی رفتارم دیگه اون برنمیگشت.تو کار خدا...
-
خدایا زبانم را نگه دار
پنجشنبه 13 آبانماه سال 1389 15:46
داشتم میامدم بلاگم که یه دوستی حسابی منو مورد لطف قرار داده بود. ازش ممنونم. اما دوست عزیز رشته من هیچ ربطی به علاقه ام و این سرنوشتم نداره.تو جای من نیستی و منم جای تو نیستم. البته که توبه خواهم کرد و تا الان هم به همین امید هستم. اما دوست داشتن چیزی فراتر از این حرفاست. من آلوده به هوس نیستم و از خدا هم میخواهم که...
-
هنوز میپرستمت هنوز ماه من تویی
چهارشنبه 28 مهرماه سال 1389 16:22
هنوز مومنم ببین تنها گناه من تویی........
-
و من و تو و دوری
یکشنبه 4 مهرماه سال 1389 23:59
خیلی وقته که چیزی ننوشته ام و نیومدم اینجا. سرم خیلی شلوغ بود. کارورزی.پایان نامه و هزاران کار دیگه.. کنار تو بودم اما دلگیرم. کلی اساس اوردم خیلی سخته که بگن داریم بخاطر تو تاوان پس میدیم
-
میگن ماه خدا
یکشنبه 31 مردادماه سال 1389 19:21
این روزا همه میگن ماه خداست و باید به خدا هزدیک بشی اما من نمیدونم چرا هیچ احساس سبکی نمیکنم. برای خودم نگرانم که که هیچ حس خوبی ندارم. حتی کارهای قبلیم هم انجام نمیدوم و از ماه های قبل کم کارتر شدم.این روزا چقدر دلم گرفته و بد گرفته خواستم باهات دردو دل کنم و بگم که حال و روز خوبی ندارم که بهم گفتی یه خانم خوب الان...
-
اگر بخواهیم...
یکشنبه 17 مردادماه سال 1389 19:31
چند روزی هست که تورو دیدم و باهم دیدار داشتیم.دیروز خیلی تو حال و هوای تو بودم اما حالا یه کم بهتر شدم.خواستم و به دیدنت اومدم. تلاش کردم ...پس اگه بخوایم میشه. عشقم اگه ما بخواهیم اگه خدا بخواد.. این از همه مهمتره.. دیگه ولش کن بزار هرچی میخوا بشه. همیشه وقتی به اینجا میرسم همه رو به خدا میسپارم. چون تلاش کردنم بدون...
-
ممنونم خدا
جمعه 8 مردادماه سال 1389 14:40
دیشب خیلی حالم بد بود و اعصابم به هم ریخته شده بود. به هر دری زدم تا اروم شم اما خدا همراهم بود.دعا کردم و ذکر گفتم گریه کردم اما بازم صدای نفس زدنهاش توی گوشم بود که منو ازار میداد.انگار همه اون چیزهایی که دیده و شنیده بودم دوباره داشتن جلوی چشمام رژه میرفتن.توی این مدذت همش گفتم که دوستت دارم اما ... بیخیال ... چو...
-
من و تو
یکشنبه 3 مردادماه سال 1389 19:04
همین دیروز بود که دیدمت اما انگار چند روزه که ندیدمت. دلتنگی بد چیزیه.درسته که فقط ۳هفته است که همدیگرو ندیده بودیم اما برای من قد یه سال گذشته و بهم سخت گرفته.یادم میومد که کسی بیغم بود و میگفت درگیر کار و زندگی میشی و یادت میره که کی رو دوست داشتی و کی بودی... اما نشد این روزها از خروسخوان تا شغال خوان سر کارم اما...
-
روزی دیگر
چهارشنبه 23 تیرماه سال 1389 17:32
امروز نمیدونم چرا اینقدر قاطی ام.. دارم به هر دری میزنم تا کامپیوتر خونه رو درست کنم . باهاش چت کنم و یا از وب قیافه همدیگرو ببینیم.اما انگار نمیشه. به هیچ صراطی مستقیم نیست.باز مثل خوره افتاده به جونم که اخه ببینم که چی بشه؟؟ مگه نمیبینی؟ چشماتو باز کن. دیروز پیش کی بود؟ فردا پیش کیه؟ اصلا پیش هیچ کسم که نباشه مال تو...
-
امروزی دیگر
سهشنبه 22 تیرماه سال 1389 16:16
سلام امروز اول ماه شعبانه و من به رسم همیشگیم روزه گرفتم.یاد تو افتادم یعنی تمام لحظاتم رو تقریبا بهت فکر میکنم راستش رو بخوای از خدا تورو نخواستم.. همه چی رو به دستش سپردم و گفتم هر کاری که کردی قبول دارم و دمت گرم.یادم میاد که چقدر برای دوستم شیلا دعا کردم و حالا اون به اون چیزی که میخواست رسیده. خوش به حالش من و تو...
-
امروز
یکشنبه 20 تیرماه سال 1389 15:43
بعد از تعطیلات نشستم و دارم بهت فکر میکنم میدونی دارم به حرفای خاله فکر میکنم که داشت کمک میکرد تا اروم شم اما بازم اون نمیدونست که چه دردی دارم و چه مشکلی هرچند که من دروغ گفتم و گفتم کسی توی زندگیم نیست و اون فهمید که دارم دروغ میگم. دارم به اومئن دوباره پیش تو فکر میکنم و این ک چرا این کار رو میکنم چرا باید و کلی...
-
روزهای بی تو
پنجشنبه 17 تیرماه سال 1389 10:39
سلام به رسم این که همیشه عادت داشتی دست خط منو میخوندی برات مینویسم دیشب تا ۲ صبح مشغول بودم که بتونم مسنجر رو درست کنم تا باهم حرف بزنیم و توی وب ببینمت اما از شانس بد نشد. کامپیوترم حسابی قاطی کرده و همش پیغام میده باید ویندوزش عوض شده دلم برات تنگ شده و الانم صبحانه نخورده نشستم یادت نرهذ دوستت دارم
-
ای خدا بیداری؟
یکشنبه 6 تیرماه سال 1389 18:28
چه روزهای سختی دارم باورتون نمیشه.دلم خیلی گرفته نمیدونم چی کار کنم تا کمی اروم شم یه سری به گوگل زدم و بیخودی عکس نگاه کردم اما انگار فایده ای نداشت و داغم رو تازه میکرد. همسایه هامون بلند بلند میخندند و صداشون به گوشم میرسه داره کم کم ازارم میده و حوصله ام رو سر میبرن. شده یه وقتایی که اعصابت داغونه به همه چی گیر...
-
تردید- رفتن- نرفتن
سهشنبه 18 خردادماه سال 1389 00:01
یه وقتایی توی زندگی دلت میخوا پای عشقت وایسی اما یه وقتایی میگی که باید بریی یعنی مجبوری که بری به امید بازگشت من فکر میکنم باید برم دیگه مو ندن جایز نیست. خودشم گفت که برو پس چرا هستم چون شادم چون جز اون کس دیگه ای ندارم و هزاران چون دیگه... خیلی بدها من وفتی ناراحتم نمیتونم حرف بزنم و بگم که مرگمه و هر کس برداشتی...
-
هنوز شور عشقو به سر داری یا نه
چهارشنبه 12 خردادماه سال 1389 16:58
چی باید گفت.... ................ هنوزم تو شبهات اگه ماه رو داری من اون ماه رو دادم به تو یادگاری
-
تغییرات
جمعه 10 اردیبهشتماه سال 1389 22:08
سلام اره انگار نگرانیم الکی نبود. بالاخره خوب یا بد بین ما تموم شد. هرچند که من بگم نه و من هنوز دوستت دارم . تورروخدا نرو عشقم ماهم عزیز دلم اما میره منم دارم میرم و این قصه تازه ای نیست و نه این که هیچ کدوم خبر نداشتیم داشتیم دانسته و خواسته همه چیز رو تموم کردیم... همه گفتند که این بهترین کاره نمیخواستیم باور کنیم...
-
خونه تکونی
شنبه 14 فروردینماه سال 1389 17:17
سلام نمیدونم چرا دلم میخواست قالب بلاگم رو عوض کنم؟ نمیدونم چرا همون قالب قبلی رو گذاشتم؟ به قول اون اینا همه نشونه اینه که همه چیز داره تموم میشه... و بین من و تو تا جدایی راهی نمونده.؟!... نمیدونم دلم نمیخواد ایجوری بشه. اما راهی دیگه هست. نگو امیدوار باش که تموم عمرم به امید رفت دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت...
-
سال نو مبارککککک
دوشنبه 2 فروردینماه سال 1389 01:13
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی که بسی گل بدمد گرد و تو در گل باشی امیدوارم سال خوبی برای همه باشه برای من که سال مهمی است و همچنین سخت اما خدا بزرگه بزرگتر از اونچه که فکرشو کنیم
-
...
جمعه 21 اسفندماه سال 1388 00:41
دلم بد گرفته و دلم میخواد تا صبح گریه کنم. اخه ما که به اختیار خودمون نیومدیم به اختیار خودمون نمیریم همه کارامون رو باید پدر و مادرمون چک کنن نمیتونیم با کسی که علاقه داریم بمونیم دوسش داشته باشیم جایی که دوست داریم چون اونا دوست ندارن نریم اخه پس واسه چی زندهایم همش هم میگیم انسان موجوری اندیشمند و دارای اختیار اره...
-
تا به کجا
یکشنبه 16 اسفندماه سال 1388 16:33
شده یه وقتایی حوصله نداشته باشین حتی برای گریه کردن حتی برای ساکت بودن فقط زل بزنین خیره نگاه کنین دلم بد گرفته حال و حوصله هم ندارم همش میخوام بدونم این زندون لعنتی برام چه عاقبتی داره برام دعا کنین
-
فقط او
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1388 13:15
گاهی گمان نمیکنی ولی میشود گاهی نمیشود که نمیشود گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود گاهی گدای گدایی و بخت نیست گاهی تمام شهر گدای تو میشود
-
تولد با تاخیر
شنبه 12 دیماه سال 1388 20:17
سلام دیگه داشت یادم میرفت که باید یه جایی اعلام کنم که بابا تولدمه اینم از عوارض پیریه دیگه روز اول دی تولد منه چه روز باحالی.... به هر حال دوستان آشنایان ... یلدا یک سال دیگه بین شماها بود و به قول داداشم پیر شدی موهاتم سفید شده دیگه به خودت بیا و آدم شو اما... ... منم میگم فرشته ها که ادم نمیشن اینم کیک تولدم نگین...
-
گاهی باید سکوت کرد
یکشنبه 24 آبانماه سال 1388 01:30
در زندگی گاهی باید سکوت کرد شاید خدا حرفی برای گفتن داشته باش
-
ادامه زندگی
یکشنبه 26 مهرماه سال 1388 14:17
-
من و زندگی
یکشنبه 26 مهرماه سال 1388 14:15
-
...
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1388 12:15
-
سالها
چهارشنبه 21 مردادماه سال 1388 18:51
1سال بود که تورا از خدا میخواسنم با تمام وجودم ارزو میکردم تورا داشته باشم... و خداوند چه کرد؟ تورا از من گرفت با تمام دانشی که به عذاب بی تو بودن من داشت. در تنهایی غرق بودم ودیوانه وار تلاش میکردم.. به خودم امدم وخواستم ارام غرق شوم و دیگر تورا نبینم، صدایت را نشنوم و فراموشت کنم... 3ماه بود که دعا میکردم بهشت کنار...