سلام
یادم نمیاد اخرین باری که نوشتم کی بود. اما این رو میدونم که نوشتن برام سخت شده و انگار تا کلمه ای روی زبونم میاد زود در میره. حقیقتش حال و روز خوبی ندارم و مثل یه بادکنک دارم باد میشم پراز خالی
خدا کنه حالا حالاها نترکم که همه چی به هم میخوره همه ی زحماتم به باد میره.......
تا حالا شده به همه چی شک کنی ندونی چه خبره دوست کیه؟ دشمن کدومه؟
زندگیت رو هوا باشه حتی به اون چیزی که توی سینه ات می تپه و فکر میکنه عشقه تهمت عادت بزنی؟ حتی به وجود و احساساتت هم شک کنی و از همه بدتر از دست هیچکس هم کاری برنیاد زمان هم نداشته باشی.....
نه. فکر میکنم هنوز کسی به قد من توی شک وتردید نرسیده باشه.
من چه می گویم با من اکنون چه نشستنها خاموشی هاست
با تو اکنون چه فراموشی هاست
باز هم من وتنهایی
این بار به کدام دیار پر بکشم ..
به کدامین شانه تکیه کنم که دیگر گوشه ی اتاقم هم فراری است..
تا انجایی که به خاطر دارم تنهایی هایم را در آغوشت میکشتم و بغضهای سنگینم را در مهد دستهایت باز میکردم.. اما حالا چه کنم دیگر نه تنها در هیچ آغوشی آرامش نمیابم حتی دیگر در هیچ جایی قرار ندارم..
در من اعتماد مرده است، اطمینان به فراموشی سپرده شده است..
سخت خسته ام. دلم خواب میخواهد، طولانی، دایمی، میخواهم همه ی زندگی ام را بر باد دهم، میخواهم هستی ام را به آتش بکشم، میخواهم دیوانه شوم، میخواهم بلند بخندم به همه ی زندگی و قماری که در ان کامل باختم، به این پاک باختن
دلم شکستی و رفتی خلاف عهد مودت به احتیاط قدم رو که ابگینه شکستی
کاش با داریوش های های اشک میریختم. مینویسم تا شاید دلم سبک شوم؛ اما سختی این است که نمی توانم اشک بریزم و باید ساکت باشم تا دیگران ندانند که در دلم چه طوفانی برپاست. چون هیچ دلیلی در خور فکر انها ندارم و باختن قصه ی تلخی است...
چشم من بیا منو یاری بکنم گونه ها م خشکیده شد کاری بکنم
غیر گریه مگه کاری میشه کرد کاری از من نمیاد زاری بکن
اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد تا قیامت دل من گریه میخواد
قصه ی گذشته های دورمون خیلی زود مثل خواب تموم شده
دل هیچکی مثل غم نداره مثل من غربت وماتم نداره
حالا که گریه دوای دردمه چرا چشمام اشکاشو کم میزاره
کسی جرمی نکرده گر به ما این روزها عشقی نمی ورزه بهایی داشت این دل پیشتر ها که در این روزها نمی ارزه
داشتم خودم رو قانع میکردم به اینکه تو که نمیتونستی باهاش بمونی پس چرا نمیزاری اونجور که دوست داره و راحته زندگی کنه بزار بره اون به خونوادش احتیاج داره تو نمیتونی همه ی خواسته های اونو براورده کنی ...
ازت معذرت میخوام M.N حالا می فهمم که اون وقتا چقدر درد داشتی و من بیخبر برات از علاقه دم میزدم منو ببخش... حالا دارم میسوزم، دارم اب میشم، اما نمیتونم حرفی بزنم حتی به کسی هم نمیگم چون این من بودم که میگفتم که اون همونه ........
تو که میدونستی من بی تو نیستم ....