-
باز من و کلافهای سردرگم
چهارشنبه 21 دیماه سال 1390 15:59
میگویم دوستت دارم اما فقط لبخند میزند خشک و سرد و بی روح از خودم بیزارم نباید بگویم که دوستت دارم خب دارم نگویم مدام درگیرم بین این گفتن و نگفتن آشکارا از دوست داشتن میگریزد و آزرده میشوم نمیخواهد بگویم شاید هم دوستم ندارد دوست داشتن که اجباری نیست کسی جرمی نکرده گر به ما اینروزها عشقی نمیورزه بهایی داشت این دل...
-
تولد تولد تولد
پنجشنبه 1 دیماه سال 1390 09:37
دست دست بیا بیا بزن ببزن تولدم مبارک مبارک مبارک من خیلی خوشحالم بخاطر تولد صبح که میرفتم سر کار عین ادمهای خود شیفته رفتم یه شاخه گل رز سفید خریدم و با تزئیناتش گذاشتم رو میزم خدا رو شکر کسی نپرسید کی بهت هدیه داده چون حتما اگه میگفتم خودم خریدم به سلامت عقلم شک میکردن از شما چه پنهون این روزا اصلا یه طوریه ام......
-
سکوت سرشار
یکشنبه 27 آذرماه سال 1390 10:27
سکوت سرشار از ناگفته هاست... خودت خوب میدانی... میخواستم که پاسخت را ندهم اما نتوانستم گفتم آنچه را که نباید میگفتم و تلاشهای رو به سوی فراموشیمان به باد رفت. نمیدونم چرا اینروزا اینقدر گریه میکنم.. من اصلا اهل گریه نبودم.چی میشد و یا چه مشگل حادی بود که منو وادار میکرد که گریه کنم. اما انگار اینروزا دل نازک شدم. یادش...
-
چه مرگی...
سهشنبه 22 آذرماه سال 1390 14:06
نمیدونم چه مرگم شده.. حالم هیچ خوب نیست ...دلم میخواد سیر گریه کنم.. اما گریه ام نمیاد... سر کارم هم هستم..چیکار کنم... خیلی وقته که گریه نکردم اصلا نمیدونم چرا میخوام گریه کنم زندگیم؟کارم؟قرض و قوله ها؟ تو؟ اوکه رفت؟ دل شکسته ام؟حرفهای دیگران؟ اصلا مگه چیزی برای گریه هست؟ اصلا گور پدر این زندگی
-
بدجنسی
پنجشنبه 17 آذرماه سال 1390 09:18
داشتم به این فکر میکردم که یه وقتایی ما آدمها چقدر میتونیم بدجنس باشیم و دیگران رو تا جایی که دوست داریم و لذت ببریم آزار بدیم... داشتم به یه بدجنسی بزرگ فکر میکردم و لبخند روی لبام نشسته بود صحنه اش اینقدر برام قشنگ بود که بی اختیار نیشم تا بناگوشم باز شده بود و همه میفهمیدن که دلم داره غنج میره از این فکرایی که...
-
ازمایش
یکشنبه 6 آذرماه سال 1390 10:46
این روزا اینقدر سرم شلوغه که نمیدونم دارم چه غلطی میکنم.. دوستان ببخشیدا اما واقعا خودمم نمیدونم چه غلطی میکنم.. دیروز یکی از دوستام اس داده که امروز کجا چطور با کی قرار داری؟ خودمم خندیدم.. این همه شلوغی توی این روزا خیلی عجیبه.. میگم نکنه دارم آزمایش میشم و خودم خبر ندارم؟ انگار یه سری طناب و طنجیر به دست و بالم...
-
بازم من
دوشنبه 30 آبانماه سال 1390 12:01
سلام من بازم اومدم. خیلی خسته شده بودم اما حالا بهترم.کارم تموم شد و برگشتم سر کارم.تجربه خوبی بود. هنوز باید خیلی چیزها رو یاد بگیرم و اینکه همیشه خودم باشم تا بخاطر خودم کسی بخوادتم. ممنون از همه دوستانی که بهم سر زدن و تنهام نداشتن.
-
یک نفس عمیق
یکشنبه 1 آبانماه سال 1390 15:21
سلام دوستان من یه مدتی نیستم برای 1ماه یه کاری برام پیش اومده که نمیرسم بیام بلاگ. شاید به میلم هم نرسم سربزنم. خلاصه اینکه مراقب خودتون باشید. برام دعا کنید میبینمتون
-
پاک کردن صورت مسئله
یکشنبه 1 آبانماه سال 1390 12:04
همیشه پاک کردن صورت مسئله راه حل درست نیست... امروز تو اتوبوس یه نفر رو دیدم عین درست شبیه تو. تموم حواسم رفته بود پیش اون و ناخداگاه لبخند روی لبم اومده بود اینقدر محو دیدنش شده بودم که فراموش کرده بودم باید کدوم ایستگاه پیاده بشم. یاد خودم و تو افتادم و هزارتا داستان و مشکل دیگه که الان همه رو پاکش کردیم.. اما من و...
-
حرفهای ناگفته
پنجشنبه 28 مهرماه سال 1390 08:43
هت گفتم: باید برم. دیگه واسه موندن وقتی نیست، داره دیرم میشه. نگام کردی و گفتی: مگه خودت نگفتی که همیشه پیشم میمونی و نمیری؟ گفتم: اره، ولی موندن پیش تو بدون تو که فایده ای نداره. بزار برم شاید تورو داشته باشم. مگه نگفتی که هروقت رویایی نداشته باشی آینده هم نداری؟ خب... آخه ...من دیگه رویایی ندارم ... با بغض گفت: خیلی...
-
تشکر
دوشنبه 18 مهرماه سال 1390 13:26
سلام از همه دوستانی که برای پست قبلیم (روزتون مبارک) دعا کرده بودن و آمین گفته بودن تشکر میکنم حتی اونایی که تو دلشون گفتن اما دوستان توی دعاهاتون کمی وقفه بندازید آخه این حجمه خواستگار جایی برای فکر کردن هم میخواد دیگه... جدی میگما چرا میخندید... آی اجادسا با تو هم هستماااا خودش یادش رفتههه صد بار جلوی چشمام دزدکی...
-
او میخواهد باشی؟
یکشنبه 10 مهرماه سال 1390 12:08
وقتی همه نشونه ها از یک نفر یا یک خاطره رو پاک میکنی و خیالت راحته که دیگه هیچی تورو به او سمت نمیبره حافظه گوشیت خوبه کار میکنه و نشون میده که یک پیام ازش داری... و اسمش رو نشون میده بی کم و کاست و تو متعجب تر از همیشه که انگار تو رفتنی نیستی و تلاش بیهوده است. سیاوش راست میگفت وقتی میخوام به خودم دروغ بگن ساعتها هم...
-
دنیای وارونه
چهارشنبه 6 مهرماه سال 1390 16:54
یه وقتایی یکی رو دوست داری براش بال بال میزنی و دیوانه وار تلاش میکنی بهش برسی اما اون حتی تو کابوسهای شبانه اش هم سهمی برای تو نداره و تو براش از هیچ هم کمتری .. یه وقتایی یه کسی پیدا میشه که ادعا میکنه دوستت داره و همه دنیای اون هستی و میخواد همه چیزشو پای تو بریزه اما تو حتی نگاهشم نمیکنی چون برات ارزش نگاه کردن هم...
-
شاید.........باشه
سهشنبه 5 مهرماه سال 1390 12:42
یعنی واقعا کسی پیدا میشه اینقدر یکی رو دوست داشته باشه و بخواد باهاش بمونه........؟ نمیدونم برام عجیبه و غیر قابل باور خب شاید هست دیگه.....
-
خاطره بازی
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1390 14:22
داشتم توی نت میچرخیدم برخوردم به سایت جالبی که پر آهنگ بود مهستی هایده و خیلی خواننده های دیگه آهنگها منو بردن به ۷ یا ۸ سال پیش توی گوشم صدای شیلا تکرار شد شریک سقف من نیستی .... از آن زمان که آرزو چون خطی از سراب شد.. نه شور شاعرانه ای نه ذوق عاشقانه ای .. قرار عاشقانه هم شتاب در شتاب شد .. .. یادش بخیر
-
مینوسم او... بخوانید من
شنبه 19 شهریورماه سال 1390 09:51
چندتا عکس یادگاری... بارونای پشت شیشه من و تقدیر گاهی حتی برای او هم دلت تنگ نیست اما بهانه میگیرد.. کسی را نداری که برایش گریه کنی اما بهانه میگیری حتی برای گم کردن لنگه جوراب کهنه کثیفت میخواهی گریه کنی خودت هم نمیدانی چه مرگی داری.. بقیه هم..تو که نمیدانی انها هم بیخبر از طوفان درونی وجودت منتظرت نیستم دست شسته ام...
-
تقویمم کجاست؟..
چهارشنبه 16 شهریورماه سال 1390 09:29
بخاطر ندارم اخرین خاطره ای که نوشته ام چیست از چه کسی نوشته ام و برای چه ذهنم دیگر یاری نمیکند مرا شاید اینگونه بهتر باشد فراموشی بهترین درمان است برای هر دردی باز هم بگو که دیگر فرشته نباش و به دنیای آدمها باز گرد چه چیز زیبایی دارید که به دنیای شما بیایم حتی تو هم دیگر نیستی که بخاطرت از بلندترین ساختمان خودم را پرت...
-
سرعت
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1390 12:33
این روزا چنان تند پشت سرهم میرن که اصلا نمیدونی داری کجا میری وایسا دنیا وایسا دنیا من میخوام پیاده شم.. وقتی منتظر اول برجی که پول دستت بیاد روزا همش توی وسطای برج گیر کردن و خیال بیرون اومدن ندارن اما وقتی نمیخوای روزای عمرت رو از دست بدی یهو نگاه میکنی میبینی ای بابا موهات سفید شد و هنوز وقت نکردی توی آیینه نگاه...
-
صدای برگها رو میشنوی؟
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1390 13:00
باران بارید کاش دل من هم ببارد یا ابرهای ناراحتی را باد با خود به سرزمین دیگری ببرد هیچ حال خوبی ندارم دیگه هیچ کدوم از تلقینات روانشناسی هم جواب نمیده خاطرات رو فراموش میکنم مو به موشو اما انگار به محض اینکه احساس میکنه ممکنه خاطره ای جاشو بگیره خودشو نشون میده چقدر بده وقتی ناراحتی نتونی حرف بزنی و ساکت باشی همیشه...
-
چرا ادم نمیشم؟!
یکشنبه 30 مردادماه سال 1390 10:21
داشتم فکر میکردم چرا همش باید از تو نوشت؟ مگه غیر از تو چیز دیگه ای تو زندگیم نیست؟ مگه چیز دیگه ای نیست که بخوام راجبش حرف بزنم و نگفته داشته باشم... مممممممم.......... دیدیم نه انگار چیز دیگه ای که دایم فکرم رو مشغول کنده و مجبورم کنه مثل یه ادم دیوونه حرف بزنم و کسی ندونه چشم شده تویی... عجب.خب دیگه قسمت ماهم از...
-
خونه تکونی
شنبه 29 مردادماه سال 1390 13:09
سلام. نمیدونم چرا امروز دلم خواست که قالب بلاگم رو عوض کنم اما هنوز قالب خوبی پیدا نکردم. حرفهایی برای گفتن دارم اما خب شاید نگویم بهتر باشد.. چه لاک خوش رنگی ... چه آرامشی داره .. چه آرایش خوبی .. چه دوست پسری داری.. خدا رو شکر یکی پیدا شد و دل شما رو برد اصلا مگه میشه سلیقه شما بد باشه؟! یه وقتایی میگفتی اینقدر ادم...
-
بابا تو دیگه کی هستی
دوشنبه 24 مردادماه سال 1390 14:44
سلام نماز و روزه هاتو قبول من که کم اوردم.. هوا بس ناجوانمردانه گرم است... این روزا بهش گفتم که ارزویی ندارم. دیگه اون آرزوی همیشگیم که همه جا بهش فکر میکرم رو دارم از یاد میبرم.. اما گاهی دلم تنگ میشه برای داشتن... نه اون یه چیزی شایدم عشق.. محبت دلخوشی... ادمها بدون عشق و دوست داشتن اسمشون چی میشه؟ نمیدونم. به نظر...
-
بعد از سالها
سهشنبه 4 مردادماه سال 1390 18:25
سلام دوستان ببخهشید دیر اومدم اخه بیکارم و توخونه نشستم سیستم هم که ندارم داداشم کیس رو ترکونده.. از اینکه همتون به فکرم بودیدو سر زدید ممنونم.. فعلا که تو اوج بدهکاری بیکارم شدم اما خدا بزرگه راستی اگه کاری ژیدا شد بهم خبر بدین برام میل بزنین
-
بابا این همه تولد
سهشنبه 14 تیرماه سال 1390 10:05
چراغهای خیابان را روشن کنید گل ببندید شهر دل را بوی مجنون آرزوست نمیدونم امروز چرا اینقدر قاطی ام دلم میخواد از اینجا بزنم بیرون و هوایی تازه کنم دیشب اینقدر قاطی بودم که خواشتم مانتو ام رو دربیارو کشیدم و پاره اش کردم این برای مادرم هم عجیب بود من که تاحالا حتی صدام رو بالا نبرده بودم... خدایا ارامش را همان طور که...
-
چی بگم
شنبه 11 تیرماه سال 1390 08:56
چند روزی استراحت خوبه برای هر کسی.. اینبار انگار خیلی برای من خوب نبوده.. احساس سرماخوردگی دارم عجیب.. گلودرد وای بیپولیییییی هنوز ازمایشای دکترم مونده که انجام ندادم پول خونه پول دانشگاه و کلی پول دیگه که طلب دارم و هنوز وصول نشده... خدایا من که دوست دارم اما نمیدونم چرا حالم بد شده خدایا اگه میخوای اونو بهم بدی بگو...
-
ای خدا...
شنبه 4 تیرماه سال 1390 08:23
این روزا حالم هیچ خوب نیست همه شاید بدونن و به روی خودشون نمیارن.فقط میخوام یه گوشه ای بشینم و فکر کنم و گاهش هم گریه کنم... البته الان چند ماهی هست که دیگه گریه نکردم و سکوت کردم.دیشه خیلی داغون شده بودم دلم میخواست بشینم یه گوشه ای و اشک بریزم دیگه برام مهم نبود چی میگن کی دور و برم هست... از شما چه پنهون دلم میخواد...
-
من و خدا
پنجشنبه 2 تیرماه سال 1390 08:51
این روزا شوخی های من و خدا تمومی نداره خدا به هر جوری شده داره منو میخندونه و ادم های مختلف سر راهم سبز میشن و میخوان بدونن من چطوری رفتار میکنم انگار یه کلاس رفتار شناسی گذاشتن و هی دارم امتحانت میکنن بابا خدا من که دوستت دارم تو همکه داری نمیشه این دوست داشتن یه خورده کمتر کنی و یا نه همین قد باشه اما آزمایشاتو...
-
بهاری شو
چهارشنبه 17 فروردینماه سال 1390 11:12
سلام روزهای بهاری خواب قسمت میکنن به چشمان بیتاب و منتظر من. سخت به فکر مشغولم. فصل عاشق شدن پرندههاست و من هیچ دلتنگ او نیستم. حال و هوای عجیبی دارم. برای کشتن یک پرنده لازم نیست قلب او را از سینه بیرون بیاوری، کافیست پرهای او را بکنی خاطره پرواز با او کاری خواهد کرد که از بلندترین درهها خودش را پرت خواهد کرد....
-
باز من ماندم و یک سکوت مطلق
شنبه 21 اسفندماه سال 1389 17:49
اصلا نمیدونم چرا خدا این کارو کرد من که تموم تلاشم رو کرده بودم و داشتم درست راه میرفتم اون که میدید چقدر توی این چند ماه دویدم و با ذوق خوددمو اماده کردم چرا؟ چقدر حسرت خوردن دردناکه و چقدر دلسوختن بده.. داشتن میمردم و تحملش برام سخت بود. خدایا خیلی سخت بود قبول داری.. بغضم رو بزور نگه داشته بودم.. حالا دیگه هیچجوری...
-
سلام
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 14:44
سلام... این روزا گیج تر و بیحواستر از همیشه هستم چرایش را نمیدانم.. چند شب مداوم است که خوابش را میبینم و نمیدونم که داره چیکار میکنه... میدونم که داره یه بلایی سر خودش میاره طبق معمول گندش بعدا درمیاد. اما بازم میگه که حالم خوبه... عزیزم منو گول زدی ها؟؟!! میدونم.. اما ساکتم.از چشمهایم بخوان که چقدر در انتظار توست و...