دختر سرما

من دوست هستم با آسمان و زمین آمده ام تا سرما را با بهار آشتی دهم.

دختر سرما

من دوست هستم با آسمان و زمین آمده ام تا سرما را با بهار آشتی دهم.

بهاری شو

سلام

روزهای بهاری خواب قسمت میکنن به چشمان بیتاب و منتظر من. سخت به فکر مشغولم. فصل عاشق شدن پرنده‌هاست و من هیچ دلتنگ او نیستم. حال و هوای عجیبی دارم.

برای کشتن یک پرنده لازم نیست قلب او را از سینه بیرون بیاوری، کافیست پرهای او را بکنی خاطره پرواز با او کاری خواهد کرد که از بلندترین دره‌ها خودش را پرت خواهد کرد.

پرنده قلب من خیلی وقت است که هوای پریدن را از خود دور کرده است. در این اسمان جز تور و قفس چیز دیگری نیست.

روزی کسی گفت که میتوانی به دست آوری آنچه را که میخواهی و ارزو داری به شرط آنکه بخواهی و از اعماق وجود بخواهی... نمیدانم که بخواهم یا نه؟؟

نشستم و مثل بچه‌ها دفتری برداشتم و راه حلها و سختیها این خواستن را نوشتم اما به نیمه نرسیده پشیمان شدم و رهایش کردم وای خدای من دیگر نمیخواستم سختیها و مشکلات را بشمارم این همه نشدن در یک راه و چشم عاشق کور من...

نمیدانم گاهی میگویند اگر خدا بخواهد همه نشدنها شد میشود و ارگر او نخواهد همه شدها نشد.. اما بعید میدانم که این نشدها شد بشود. رابطه از همه گسیخته است و تلاشهای من این دویدن های من مثل کشیدن بدن مجروحی بروی زمین خار و خاشاک دار است بهتر است تمامش کنم این میل دیوانه‌وار بی‌هدف را که نه توان ماندن دارد و نه میل بازگشت.

بازهم کسی گفت در نامیدی بسی امید است پایان شب سیه سپید است 

تو بخواه اگر نشد قسمت است و خواست او 

با خود کنار بیا و یک دله شو