اینروزا با وجود تمام شبکه های مجازی بازهم تنهاییم
انگار هنوزم نتوانسته ایم در پس شکلکها و متنهای متفاوت خودمان را پنهان کنیم و شاد نشان دهیم..
به قول دوستی داریم به کجا میریم...
سلام به همه
نمیدونم چند وقته بوده که نبودم.
اینقدر مشغله کار و زندگی بوده و اینقدر شبکه های مختلف اومده که بلاگ مهجور مونده..
اما امروز سری به دوستان قدیمی زدم..
این روزها دلم بد گرفته است..از جشنهایی که هیچ لذتی در آن نیست چه فایده ای باید برد؟..
از کارهایی که دیگران در حقت انجام میدهند و انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده است..
بازیهای خدا این روزها سخت شده است..
انگار هر بار که میسوزی و به مرحله قبل میروی مرحله هم عوض میشود..
خدا هم سوختنش را بیشتر میکند.
خدایا من و تو میدانیم..
با دیگران چه کنم
گاهی ادمها یا بهتر بگم خودم.. خسته شدم از بودن کنار بقیه..
راستش رو اگه بگم از ازدواج کردن منصرف شدم..
دلم دیگه خیلی دنبال مورد مناسب و ایده ال نیست..
شد شد..
نشدم نشد..
مامانم بهه این حرفم میخنده و سر تکون میده..
اما خودم میدونم که الان خیلی راحتم
مگه آخرش رفتن ومرگ نیست
مگه نمیگن این دنیا به درد نمیخوره و کالای ناچیزیه
پس بزار خودم با خودم خوش باشم..
دیگه جور شدن با اخلاق بقیه داره برام کار سختی میشه
تنها خودم خوشحال ترم
من و خود من تا اخرش با همیم
من و خود من واسه هم نمیزننیم