چراغهای خیابان را روشن کنید
گل ببندید شهر دل را بوی مجنون آرزوست
نمیدونم امروز چرا اینقدر قاطی ام دلم میخواد از اینجا بزنم بیرون و هوایی تازه کنم
دیشب اینقدر قاطی بودم که خواشتم مانتو ام رو دربیارو کشیدم و پاره اش کردم این برای مادرم هم عجیب بود من که تاحالا حتی صدام رو بالا نبرده بودم...
خدایا ارامش را همان طور که تابحال از من دریغ نکردی دریغ نکن...
همانطور که تاحالا پشتم بودی بمون.
خسته ام...
مرا در آغوش ارامش خود بگیر
پیش میاد حتی واسه کسایی که اینطوری نبودن
منم حال خوشی ندارم. خدایا منم تو آغوش آرامش خودت بگیر.
میدونی که چقدر بهت نیاز دارم ...
سلام
چه زووری داری مانتوتو پاره کردی؟
بابا ایول
حالا چرا؟
اعصابت خرد بود؟
دوس داشتی به منم بسر خوشحال میشم
سعی کن شاد باشی آرامش هم میآد
سلام
من به کمکت احتیاج دارم لطف کن و به وبلاگم بیا یا آیدیمو اد کن
خواهشا
سلام
پیش میاد عزیزم
اتفاقا به نظرم خوبه اینطوری لااقل آدم می تونه خودش و خالی کنه نه اینکه محجوب و آروم بمونه و همه چیزو تو خودش بریزه
نظراتت خیلی شبیه منه .موفق باشی!