نمیدونم ارون روزهایی که میگفتم دارم میرم چرا اینقدر سرد و بی احساس بودم. به لحظه رسیدن که رسیدم دست به قران برم و تفال زدم.
چی حدس میزنید. داستان موسی و خضر اومد...
و گفت صبر کن و سر عهدت بمون خدا جزای صابران را میدهد بیشتر از صبر آنان..
خب منم موندم که چه کنم.. با این همه سردی توی رفتارم دیگه اون برنمیگشت.تو کار خدا موندم. اون موقع که میگم میخوامش میگه برو به دردت نمیخوره حالا که میگم میرم میگه بمون صبر کن.
انگار همه جوره میخواد ثابت کنه خداست و از ما بیشتر حالیش میشه و قدرت داره..
خدایا چه کنیم. گرفتاریم.
صبر کن