سلام
خیلی وقت بود که سر نزده بودم. با خودم فکر میکردم برای نوشتن باید مطلب مفید و جدیدی داشته باشم که برای خوانندههام، برای دوستان و این خونه ارزش خاصی داشته باشه.
فکر میکردم به اینکه چی بنویسم و رسیده بودم به اینکه من هیچ مطلبی برای نوشتن ندارم. منکه هزارتا دفترچه خاطرات پر شده با جمله قلمبه سلمبه و چند تا دفتر شعر که از شعرهای خودم و بقیه پر شده بود. حالا به جایی رسیدم که هیچ حرفی برای نوشتن نداشتم.
چه ساده و چه سنگین...
تو همین همینگیر و دار دست و پام میزدم که یکی به دادم رسید و گفت: عزیزم... خوب میشی! این چیزی که تو گرفتارش شدی اسمش بحران هویت در وبلاگه. همه دچارش میشن. فکر نکن بیماری ناشناختهای داری و بهم امید داد که دفهی بعد حتماً مطالب قشنگتری مینویسی.
نمیدونم شاید راست گفت، شایدم منو دلداری د اد. ولی به هر حال منتظر نوشتههای قشنگ باشید.
سلام سلام صد تا سلام! بازم اول.... بابا یکی از اولی رو از من بگیره! جنبه ندارم خوب... دستم خسته شد. هیچ پرچم دار دیگه ای نیست. نامردا....
سلام دوست خوبم
ممنونم که سر زدی
خدا کنه اینطوری باشه که تو میگی و مردم ما رو درک کنند.
موفق باشی
سلام یلدا جونم
والا با این همه زیبایی و مقدمه چینی راجب نداشتن موضوعی باسه نوشتن معلومه که خیلی چیزهای قشنگ باسه نوشتن داری و باید بگم منتظریم
سلام
ممنون از اینکه سر زدین .
موفق و پیروز باشید .
عابد
بامزه می نویسی...موفق باشی.
سلام . ممنون از اینکه بمن سر زدی.
راستی اگه تونستی سرما رو با بهار آشتی بدی به ما هم بگو (:
بازم از این ورا تشریف بیارین