دختر سرما

من دوست هستم با آسمان و زمین آمده ام تا سرما را با بهار آشتی دهم.

دختر سرما

من دوست هستم با آسمان و زمین آمده ام تا سرما را با بهار آشتی دهم.

ای خدا...

این روزا حالم هیچ خوب نیست همه شاید بدونن و به روی خودشون نمیارن.فقط میخوام یه گوشه ای بشینم و فکر کنم و گاهش هم گریه کنم... البته الان چند ماهی هست که دیگه گریه نکردم و سکوت کردم.دیشه خیلی داغون شده بودم دلم میخواست بشینم یه گوشه ای و اشک بریزم دیگه برام مهم نبود چی میگن کی دور و برم هست... 

از شما چه پنهون دلم میخواد بمیرم... 

دیگه چیزی نیست که برام زیبا و ذاب باشه و بخواد منو نگه داره... 

نامیدشدم 

از تلاشهای به ثمر نرسیده ام... 

از این ادمهای عجیب و غریب اطرافم.. 

از اونی که دلم رو بد شکست و فقط منتظرم که برگرده و بگم چرا.. 

این همه چرا داره دیونه ام میکنههه 

اخه مگه میشه فراموش کرد 

انکه بی جرم برنجید به تیغم زد و رفت باز آرید خدایا که سوالی بکنبم 

اگه بدترین حرفی هم هست بگو فقط بگو چرا و این همه عذابم نده 

من دیگه تحمل ندارم 

خدایا مگه مارا دوست نداره 

ای خدا کجای کاری 

روزگارمون حروم شد عشقمون فدای عشق این و اون شد 

ما که هستیم و نمردیم 

ولش کن بابا من که مرده ام 

حوصله این کار لعنتی رو هم ندارم

نظرات 2 + ارسال نظر
اجادسا ( ماهی سیاه کوچولو ) یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:07 ق.ظ


این چیه نوشتی آخه

خب ناراحت بودم دیگههههههههه

سپهر سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:39 ق.ظ http://sepehrsantoor.blogsky.com/

درود بسیار زیبا مینگارید .
از ساده نویسی شما لذت بردم.
شاد باشید.
بدرود

مرسییی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد