این روزا حالم هیچ خوب نیست همه شاید بدونن و به روی خودشون نمیارن.فقط میخوام یه گوشه ای بشینم و فکر کنم و گاهش هم گریه کنم... البته الان چند ماهی هست که دیگه گریه نکردم و سکوت کردم.دیشه خیلی داغون شده بودم دلم میخواست بشینم یه گوشه ای و اشک بریزم دیگه برام مهم نبود چی میگن کی دور و برم هست...
از شما چه پنهون دلم میخواد بمیرم...
دیگه چیزی نیست که برام زیبا و ذاب باشه و بخواد منو نگه داره...
نامیدشدم
از تلاشهای به ثمر نرسیده ام...
از این ادمهای عجیب و غریب اطرافم..
از اونی که دلم رو بد شکست و فقط منتظرم که برگرده و بگم چرا..
این همه چرا داره دیونه ام میکنههه
اخه مگه میشه فراموش کرد
انکه بی جرم برنجید به تیغم زد و رفت باز آرید خدایا که سوالی بکنبم
اگه بدترین حرفی هم هست بگو فقط بگو چرا و این همه عذابم نده
من دیگه تحمل ندارم
خدایا مگه مارا دوست نداره
ای خدا کجای کاری
روزگارمون حروم شد عشقمون فدای عشق این و اون شد
ما که هستیم و نمردیم
ولش کن بابا من که مرده ام
حوصله این کار لعنتی رو هم ندارم
این چیه نوشتی آخه
خب ناراحت بودم دیگههههههههه
درود بسیار زیبا مینگارید .
از ساده نویسی شما لذت بردم.
شاد باشید.
بدرود
مرسییی